ثمره عشق *من و همسر **ابولفضل کوچولو **ثمره عشق *من و همسر **ابولفضل کوچولو **، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه سن داره

** کودک من **

جنسیت نی نی ما اگه گفتین ؟

سلاممممممممم به همگی سلام ویژه به نی نی فسقلی خودمممممممم که خیلی دوستش داریم.. اومدم بگم ما دیروززدر تاریخ 91/11/24 رفتیم سونوگرافی و من فسقلم رو دیدمممممممم تو مانتیور جلوم خیلی خیلی باحال بود کاملا مشخص بووووود اعضای بدنش و داشت تکون میخورد خانم دکی هم برگشت گفت جنسیتشم که پـــــــــسره ....هووووووووووووووررررراااا     گل پسره ماشاا... تاج سر ماشاا... اینطوری بود که فهمیدیم نی نی ما یه آقا پسره گل گلابه ....یه جا دیدم دستش تو دهنش بود ...انگشتای دست و پاشو دیدم سرش رو ...خدایااااااااااااااا قربون قدرتت برم که یه موجود زنده رو اینطوری درون یه بدن رشد میدی ....خدایا شکرررررت...وقتی به بابایی ...
25 بهمن 1391

وااااااای فردا ....

سلام قلقلی من سلام عزیزکـــــــــــم اومدم بهت بگم فردا ساعت 5 غروب وقت سونوگرافی دارم خوشگلکم خودتو نشون بدی هاااااااااااااا من وبابایی بی صبرانه منتظریم ببینیم که فسقلمون چیه ....که بریم برات بقیه خریدا و کارا و اسمت رو اتنخاب کنیم ...اومدم بگم فردااااااااااااااا منتظریم فدات بشم خودت رو خوب نشون بده که خانم دکتر بفهمه تو چی هستی باشه عزیزمممممممممممممممممم   دل تو دلم نیست تا فرداااااااااا .... منتظر لحظه دیدار تو هستیم .....بوووووووووووووووووس برای عزیزترینمون...... ...
23 بهمن 1391

بهترین صدا صدای تپش قلب تو....

سلام سلام صدتا سلامممم میگن سلام سلامتی میاره پس هزار و سیصد تا سلامممممم سلاممم امروز 91/11/22 روز به پیروزی رسیدن انقلاب بود دیروز یعنی 91/11/21 رفتم پیش خانم دکتر که هم جواب آزامیش قند رو ببرم هم جواب سونو قبلی و هم اینکه برام سونو بنویسه برای تعیین جنسیت . رفتم اولش خانم دکتر نبود و در مطب بسته بود بعدش که اومد اولین نفر من بودم رفتم رو وزنه که خانم دکی وزنم رو بنویسه بهم گفت کم شدیاااااااااااا منم گفتم آره میدونم .خلاصه رفتم رو تخت که صدای قلب ناااااااااااااااااااااااازت رو بشنوم آخه تو این چند وقته اصلا صدای قلبت رو نشنیده بودم رفتم و دستگاه رو گذاشت رو به چند ثانیه نکشید یه صدای توپ توپ قلبت رو شنیدمممممم عز...
22 بهمن 1391

مدتی که نبودم ...

بازم سلام به همه دوست جونی هااااااا و از همه مهمتر فسقل جوووونم که عاشقشم و بی نهایت دوستش دارم   اومدم طبق قولی که داده بودم از این چند وقتی که نبودم تعریف کنم اول از همه این که این مدتی که  نبودم حسابی سرم شلوغ بود و در گیر چیدن وسایل ها بودم بعدشم که تا وسایل ها رو ریختیم باید  میرفتیم تهران چون مراسم عقد داشتیم منم همونطور خونه رو ول کردم و رفتیم سوی تهران فدای تو فسقلی بشم که تو لباسی که برای مراسم پوشیده بودم خودنمایی میکردی و یه کوشولو شکمم مامانی رو قلمبه کردی منم کلی حال میکردم -_-_-_-بعد که برگشتیم چشمت روز بد نبینه که مامانی حسابی سرما خورد و دو سه روزی حال نداشت از جا...
17 بهمن 1391
1